برای مهدیه و مهراد عزیزم

دیوانگی و عاقلی

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی..... ...
28 بهمن 1391

محبت

بیادت می آورم تا همیشه بدانی که زیباترین منش آدمی محبت اوست ، پس محبت کن چه به دوست چه به دشمن که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست " کوروش کبیر "
16 بهمن 1391