برای مهدیه و مهراد عزیزم

سهراب

تو کجایی سهراب ؟   آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ؟   وای سهراب کجایی آخر ؟   صبر کن سهراب   . . . قایقت جا دارد ؟ ...
27 دی 1391

انرژی مثبت

نه تو می مانی و نه اندوه   و نه هیچ یک از مردم این آبادی ...   به حباب نگران لب یک رود قسم   و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت   غصه هم می گذرد   آنچنانی که فقط خاطره ایی خواهد ماند ....   لحظه ها عریانند   به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز ....!   سهراب ...
27 دی 1391

باز ای باران ببار

باز ای باران ببار   بر تمام لحظه های بی بهار   بر تمام لحظه های خشک خشک   بر تمام لحظه های بی قرار   باز ای باران ببار   بر تمام پیکرم موی سرم   بر تمام شعرهای دفترم   بر تمام واژه های انتظار   باز ای باران ببار   بر تمام صفحه های زندگیم   بر طلوع اولین دلدادگیم   بر تمام خاطرات تلخ و تار   باز ای باران ببار   غصه های صبح فردا را بشوی   تشنگی ها ، خستگی ها را بشوی ...
27 دی 1391

زندگی

زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است ....   سهم من هرچه که هست ....   من به اندازه این سهم نمی اندیشم ...   وزن خوشبختی من وزن رضایتمندیست ...   شاید این راز  همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است ...   زندگی فهم نفهمیدن هاست ...   زندگی پنجره ایی باز به دنیای وجود ...   تا که این پنجره باز است ...   جهانی با ماست   ...
27 دی 1391

یادمان باشد....

یادمان بشد از امروز خطایی نکنیم     گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم   پر پروانه شکستن هنر انسان نیست   گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم   یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم   وقت پر پر شدنش ساز و نوایی نکنیم   یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند   طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم   ...
26 دی 1391